عینک دودی به چشم میزدم و کت کهنهای که از زبالهدانیِ کنار خانهی شهردار پیدا کرده بودم، را میپوشیدم. شلواری هم به همان رنگ اما کمی رنگ رفته و آفتاب خورده از دوستی دزدیدم. پیراهنی چهارخانه هم از زبالهدانی دیگری یافتم و در نهایت برای خود دَنگ و فَنگی درست کردم. با این قیافه میرفتم سمت دوکانهای شیک!