Tag: یعقوب یسنا

نام ملک احمد سر زبان‌ها افتاد. همه می‌پرسیدند اِی ملک احمد کیست. یگان‌تا که ملک احمده می‌شناخت، می گفت «دَ شرکت نساجی کار می‌کنه، برش شرکت پیسه داده، رفته از کابل رادیو خریده» تعجب می‌کدم. باورم نمی‌شد که صندوق گپ بزنه، آواز بخوانه، دمبوره بزنه. می‌شنیدم که مردم می‌ره خانه‌ی ملک احمد، از او می‌خواهند که یک شب مهمان شان شوه. اما ملک احمد، مهمان بعضِ‌ها می‌شه، از بعض‌ها نه. می‌گه «آمده نمی‌تانه.» اگر مهمانیِ کسی ره بپذیره؛ برش می‌گه، همو رادیوِ خوده هم بیاره.
من این فقدان تجربه‌ی جامعه‌شناختی فرهنگی را در تعدادی از داستان‌های معاصر افغانستان، عیب این داستان‌ها از نظر درون‌مایه و جهان‌بینی می‌دانم. آنچه‌که موقع خواندن مجموعه‌داستان چاهِ آخر به من دست داد همین تفاوت تجربه‌ی جامعه‌شناختی فرهنگی این داستان‌ها با تعدادی از داستان‌های معاصر افغانستانی بود.
قصه دیروز را می‌گویم. شاید باور نکنید. گاهی در زندگی چیزهای اتفاق می‌افتد غیر قابل تصور؛ مانند خود زندگی.در تلویزیون باران می‌بارد. بیرون، آفتابی است. ملای مسجد، از آدم و حوا قصه می‌کند. بلندگو را زده بالای بام همسایه. در کابل، غرش طیاره‌های امریکایی، عو عو سگ‌های ولگرد قبرستان، صدای ملا، با هم بلند می‌شوند. فضا از اصوات نامفهوم انباشته می‌شود.
«در برگشت به مرگ» نخستین رمان یعقوب یسناست. این رمان یک شخصیت مرکزی دارد؛ کسی که پس از حدود چهل سال تبعید به خانه‌اش برمی‌گردد تا بمیرد. زبان روایی داستان اول شخص است و بخش عمده‌ی آن تک‌گویی غلامحسین با خودش است و بیان خاطرات گذشته‌اش. تمام این داستان یک صد و هفده صفحه‌ای در جریان سه، چهار روزی روایت می‌شود که غلامحسین پس از چهار دهه به دهکده خود بازگشته است.