ادبیات، فلسفه، سیاست

Tag: کیمیا خردمند

boat
دریا شب قبلش به من زنگ زد. گفت که با او به شمال بروم. اولش فکر کردم که شاید با فروش ویلا موافقت کرده است. اما وقتی با هم سوار ماشین شدیم و من بحث را باز کردم، متوجه شدم که همچنان موافق نیست…