یونگ در تعریف شهود مینویسد: «شهود، ادراک از طریق ناخودآگاه است که ایدهها، تصاویر، امکانات جدید و راههای خروج از شرایط مسدودشده را بهوجود میآورد.» در این تعریف به چند مقوله بسیار مهم و اساسی اشاره شده است…
رابرت الکس جانسون یک جادوگر است. او نمونه واقعیتیافته همان جادوگر خردمند، تیزبین و درونگرایی است که در دل جنگلهای مرموز و اسرارآمیز با دیگ کیمیاگری و جادوی بلندپروازشان، آسمانهای حقایق را درمینوردند…
قصه، جزء اصلی هویت ماست ولی داستان زندگی هر فرد، با تمام یکتاییاش، داستانِ هزار نویسنده است؛ آب و باد و خاک و آتش، مادر و پدر و معلم و خواهر و برادر و دوست و غیرِ دوست مدام در حال تاثیر گذاشتن بر این داستان…
ترس از دست دادن، جزء لاینفک زندگی است که با پشت سر گذاشتن آن در هر مرحله میفهمیم که ما به این جهان، آمدهایم برای مراقبت و افزودن چیزی از جنس عشق به این خانه و گذاشتن و گذشتن...
قهرمانهای هر سه داستان میخواهند محدودیتها را بشکنند، از سفر استقبال میکنند، پرشهامت و سرزندهاند، دنیا را فراتر از دریچه عادت میبینند و باورهای عامیانه و کهنه را به سخره میگیرند.