ادبیات، فلسفه، سیاست

Tag: محمدحامد صافی

00
شاید آن روز دیگر گریه نمی‌کردند. نمی‌دانم، پیش‌شان که نبودم؛ فقط می‌توانم تصور ‌کنم. خود من معمولاً توی خانه گریه نمی‌کردم، به جز سر میز، اگر شام می‌زد توی ذوقم، یا وقت خوابم نزدیک می‌شد، چون واقعاً دلم…
اواخر اکتبر ۱۹۶۲ بود. موشک‌های روسی را به کوبا می‌فرستادند. کندی و خروشچف با هم بگومگو می‌کردند. ممکن بود دنیا به پایان برسد. این حرف رایجی بین مردم بود: «غصه نخور، دنیا که به آخر نرسیده.»…