Tag: فلسفه

سایمون کریچلی در دانشگاه نیو اسکول آمریکا فلسفهٔ قاره‌ای درس می دهد. حدود بیست سال پیش، زمانی که او باور خود مبنی بر برآمدن فلسفه از دل ناامیدی – چه یاس مذهبی و چه سیاسی -  ابراز کرد، به شهرت رسید. او معتقد است تمام جریان تاریخ فلسفه، داستان رسیدن تفکر به نوعی نیهیلیسم است که از بی‌جواب ماندن ایده‌های مذهب مدعی سعادت بشری برمی‌آید.
اغلب گفته می‌شود که قضاوت‌ها و رفتارهای ما در واقع معلول شهود آنی و احساسات درونی است و استدلال پس از آن اتفاق می‌افتد. اما این ادعا یک نکته مهم را از قلم انداخته است. تحقیقات نشان می‌دهد که استدلال شناختی را که علت واکنش‌های بعدی است، شکل می‌دهد. هر چه بیشتر استدلال کنیم که امر خوب یا بد، درست یا غلط و یا جذاب یا غیرجذاب است، این نگرش تاثیرگذاری بیشتری روی شهود و احساسات درونی‌امان خواهد داشت.
در مکتب رواقیون اعتقاد بر این است که راز زندگی خوب و شاد در پرورش حالت ذهنی عالی نهفته است؛ از دید رواقیون، چنین حالتی با فضیلت و عقلانیت توأم است. زندگی ایده آل، زندگی‌ای است سازگار و هماهنگ با قوانین طبیعت- که همهٔ ما بخشی از آنیم. گرایش به بی‌تفاوتی و لاقیدی نسبت به رخدادهای بیرونی. خاستگاه این مکتب فلسفی یونان باستان است، که در حدود 300 قبل از میلاد به‌وسیلهٔ زنون تأسیس شد.
اینشتین نابغه فلسفه بود، نه مذهب. چندین سال بعد وقتی از او سوال شد که آیا به خدا اعتقاد دارد، پاسخ داد: «من به خدای اسپینوزا ایمان دارم، که خود را در هماهنگی قانونمند همه موجودات نشان می‌دهد، نه به خدایی که تنها نگرانی‌اش سرنوشت و اعمال انسانهاست.» باروخ اسپینوزا، هم دوره‌ی اسحاق نیوتن و گوتفرید لایبنیتس، خدا را کاملا یکسان با طبیعت تلقی می‌کرد. به دلیل این نظریه او به عنوان یک مرتد خطرناک شناخته شد و از جامعه یهودی در آمستردام طرد شد.
گرينل در كتاب خود «تاريخ فلسفهء اسلامى» چهرهء متفاوتى از جريانِ فكرِ فلسفىْ به ما نشان می‌دهد و بر خلاف كسانى كه سدهء دوازدهم و سيزدهم را پايان فلسفه در عالم اسلامى می‌پندارند، بر آن است كه فكر فلسفى پس از اين دوره نيز به حيات خود ادامه داده است. او تنها از برخى فيلسوفان مسلمان نام می‌برد و البته اين كارْ از ارزش كتابْ نمی‌ كاهد.
باور‌ها پنداری از واقعیت‌اند: باور کردن به امری لاجرم به معنای «واقعیت» پنداشتن آن است. همزمان، باور و عقیده نوعی آرزوی «واقعیت داشتن» امری‌ تلقی  می‌شود، اما صرفا اعتقاد داشتن، آن را تبدیل به واقعیت نمی‌کند. با این وجود، آیا حق داریم به هر آن‌چه خواستیم باور داشته باشیم؟
آیا چیزی به نام سرشت یا ماهیت بشر ما را از دیگر جانداران جدا می‌سازد؟ اگر بیولوژی مبتنی بر فرگشت را بپذیریم، ناگزیریم تمام ادعاهای ماهیت‌گرایانه را رد کنیم. هیچ ذات و یا ماهیت تعریف شده و تغییرناپذیری وجود ندارد که نمایان‌گر تنها سرشت بشر – در میان تمام موجودات زنده - باشد. انسان‌ها یک نوع از میلیون‌ها نوع جانداران و مرتبط با یکی از شاخه‌های نسبتا کم جمعیت از درخت حیاتند.
فیلسوف‌ها در پرسش «معنای زندگی چیست؟» سردرگمی و پریشان‌حالی نهفته در آن در را می‌بینند. از همین‌رو، آن را با پرسش‌هایی دربارهء زندگی‌های بامعنا جایگزین کرده‌اند. اما کاملا قابل درک است که تلاش آدمی برای یافتن معنایی برای زندگی پایان نخواهد یافت.
واتسلاو هاول، دگراندیش اهل چک، در سخنرانی خود در سال ۱۹۸۴ نیاز دوباره ما به رمانتیسیسم را این‌گونه توضیح می‌دهد: «مردم تصور می‌کردند می‌توانند طبیعت را بشناسند و آن را تسخیر کنند، در حالی‌که تمام آنچه که انجام دادند، ویران کردن طبیعت و بعد جدا کردن خود از آن بود.»
عشق ارزشی است که به ما حس انسانی می‌دهد، اما همزمان می‌تواند منبع رنج و دلهره نیز باشد. گذشته از اختلافات معمول در رابطه‌ها، در یک رابطه خوب نیز ممکن است گاهی نگران شویم که آیا آن‌چه تجربه می‌کنیم عشق به معنای واقعی آن است؟ آیا دقیقا همان حسی است که دیگران از آن حرف می‌زنند و تجربه می‌کنند؟
یک نکته را در مورد شایگان باید گفت که تا کنون کسی نگفته و خودِ او هم بر زبان نیاورده است. و آن این است که او هم از دنیای روشنفکری ایرانی هست و هم نیست. به همین دلیل، دامنه‌ی بازتابِ نوشته‌های او از دایره‌ی گروهی از سرامدانِ روشنفکری فراتر نمی‌رود و، برخلافِ کسانی چون فردید و شریعتی، سازنده‌یِ فضایِ فکریِ خاصی هم نبوده است.