دوباره تویِ سوپ، یک دست پخته شده پیدا میکنم. از پشت قاشق، سفت است. باز هم خوب نپخته است. جوری که نفهمد گوشهیِ بشقابم قایمش میکنم. همین که میبیند اشتهایم خوب است بلند میشود میرود توی آشپزخانه تا دوباره برایم سوپ بریزد. سوپ با دست پخته شدهیِ آبدار.