همسایهمان که زن یک نظامی بود، گریهکنان دوید توی حیاط. چیزی در گوش مادر گفت، اما با اشاره به او فهماند که نباید حرفی بزند. همه از اینکه با صدای بلند بگویند چه اتفاقی افتاده میترسیدند، حتی وقتی میدانستند خبر به گوش دیگران رسیده. همه میترسیدند نکند برچسب تحریک و تشویش اذهان بهشان بزنند. این از جنگ هم وحشتناکتر بود. آنها میترسیدند.