خلیل پس از لتوکوبش هم نمیدانست که آیا از رفتن به خانۀ آن زن پشیمان است یا نه. از سویی هم به لذت شبهایی فکر میکرد که در آغوش گرمونرم و گوشتآلود آن زن گذرانده بود. فکر کرد که خاطراتش از خوابیدن با آن زن نمیتوانستند مرهم خوبی برای زخمهایش باشند، اما همین که شبکههای عصبش گزارش دردش را دوباره به مغزش میرسانیدند از تمامی روزهای گذشته و آنچه تا آخرین همخوابهگی با آن زن داشت، بیزار و متنفر میشد.