آنروز عصر وقتی فرناندو روجاس به خانه رسید غریبهٔ رنگ پریدهای را دید که بیحرکت مقابل ساختمان ایستاده است. موهای بلوند، چشمهای آبی و مدل لباس پوشیدنش به مکزیکیها نمیخورد. احتمالاً توریست بود، امّا دم در خانهٔ او چه میکرد؟ فرناندو کمی مکث کرد. در ذهن دنبال کلمات انگلیسی گشت تا بتواند با غریبه حرف بزند.