روز بعد همه میدانستند که یک فرشته واقعی در خانه پلایو زندانیست. برخلاف دستور زن خردمند همسایه که باور داشت همه فرشتهها بازماندگان فراری یک توطئه آسمانی بودند، هیچ کس دل و جرات آن را نداشت که با چماقی به سر فرشته بکوبد و بکشدش. پلایو تمام بعد از ظهر با باتوم نگهبانیاش از آشپزخانه مراقب فرشته بود و شب، قبل از آنکه بخوابد، او را از میان گل و لای بیرون کشید و داخل مرغدانی سیمی همراه ماکیانها قفلش کرد.