در سال ١٩٢٨ وقتی که نه سال داشتم، عضو سازمانی به نام کلوپ کومانچیها بودم. هر روز بعد از مدرسه سر ساعت سه بعد از ظهر، رئیس، ما بیست و پنج کومانچی را سوار اتوبوس میکرد و به بیرون خروجی پسران پی — اس ١۶۵ در خیابان صد و نهم نزدیک خیابان آمستردام میبرد. ما با هل دادن و مشت زدن راهمان را به داخل اتوبوس سیار رئیس باز میکردیم. او (طبق توافقی مالی که با والدین کرده بود) ما را به پارک مرکزی میبرد. بقیه بعد از ظهر، اگر هوا خوب بود فوتبال یا بیسبال بازی میکردیم، البته بستگی به فصل داشت. رئیس، بعد از ظهرهای بارانی ما را به موزه تاریخ طبیعی و یا موزه هنر متروپولیتن میبرد.