Tag: جولیو موتزی

کارلو، (خودِ من هستم) نمی‌داند چطور بخواند. خیلی کتاب می‌خواند، اما یک کلمه هم یادش نمی‌ماند. تنها چیز‌هایی را که می‌بیند، از کتاب‌ها در خاطرش می‌ماند. کارلو معمولا چشم‌هایش را هنگام خواندن می‌بندد. گاهی خوابش می‌برد. بیدار که شد همیشه خواندن را از همان جای قبلی ادامه نمی‌دهد، چون دقیقا یادش نمی‌ماند کجای متن خوابش برده. گاهی خوابش که می‌برد کتاب بسته می‌شود، ورق می‌خورد یا از لبه‌ی تخت پایین می‌افتد.
برای همین هربار که کارلو در کتابی به لغتی نظیر «ریموند» می‌رسد، تشخیصش نمی‌دهد -اصلا آن را نمی‌بیند-  تنها یک  سری کارهایی می‌بیند که در صحنه‌ای رخ می‌دهند، و نمی‌فهمد -یعنی نمی‌تواند بفهمد- ریموند است این کارها را انجام داده، همان ریموند که با واژه‌ی ریموند نشان داده شده بود و در صحنه‌های دیگر نیز، هم‌چنان حضور دارد. بنابراین کارلو فقط می‌تواند در صحنه‌ها خودش را در حال انجام کارهایی تصور کند. در حقیقت آنچه کارلو می‌بیند، سلسله اعمالی است که کسی انجام می‌‌دهد. بنابراین –باید حدس زده باشید- این فرد خیالی خودِ کارلو است.