کارلو، (خودِ من هستم) نمیداند چطور بخواند. خیلی کتاب میخواند، اما یک کلمه هم یادش نمیماند. تنها چیزهایی را که میبیند، از کتابها در خاطرش میماند. کارلو معمولا چشمهایش را هنگام خواندن میبندد. گاهی خوابش میبرد. بیدار که شد همیشه خواندن را از همان جای قبلی ادامه نمیدهد، چون دقیقا یادش نمیماند کجای متن خوابش برده. گاهی خوابش که میبرد کتاب بسته میشود، ورق میخورد یا از لبهی تخت پایین میافتد.