با لگد از خواب بیدار میشوم. یکی چپ، یکی راست. دوست دارم همینجا بود. دقیقا همینجا کنار من تا محکم، زیر گوشش میخواباندم. اینطوری حساب کار دستش میآمد که قرار نیست صبح به این زودی، مادر مریضش را از خواب بیدار کند. پاهایم گز گز میکند اما بعد از این همه مدت میدانم که از بد خوابیدن است نه ام.اس.