ادبیات، فلسفه، سیاست

برچسپ‌ها: ادبیات اسرائیل

lielad_cover
در خوابش هر دو روی یک حصیر در فضایی سفید و تمیز، که نه آغازش پیدا بود و نه پایانش، نشسته بودند. کنار آنها، در آن فضای لایتناهی سفید یک ماشین آدامس بود که بالای سرش یک حباب شیشه‌ای بزرگ پر از آدامس‌های توپی رنگارنگ داشت. از آن ماشین‌های قدیمی که یک سکه توش می‌انداختی و دسته‌اش را می‌چرخاندی و یک آدامس بیرون می‌افتاد.
سرش را بالا گرفته و با زحمت زیاد سعی می‌کند، چشم‌هایش را به نقطه‌ای بدوزد، ‌که خیلی خیلی بالاتر از صورت من است. پیش از آن که حتی فرصت تصور حضور یک سفینه موجودات، یا یک پیانوی در حال سقوط را داشته باشم، حس می‌کنم  که قرار است اتفاق خیلی بدی بیفتد.