سیاست
از گذرگاه سرپوشیدهای میدوم. و از محوطهای با ماشین و گاراژ. پشت سرم چند نفری از ما هستن و پشت سرشون پلیس ضد شورش. پشت گاراژی پنهان میشم. تنها و درماندهام. احساس می کنم حالاست که از ترس خودم رو خراب کنم. در واقع دو کُپه گه هم اینجاست؛ خشک شده. گوشهای پیدا میکنم تا پا روشون نگذارم. شلوارم را پایین میکشم. عجب وضع مضحکی میشه اگه پلیس ضد شورش نگاهی هم پشت گاراژ بندازه و تو این وضعیت گیرم بندازه. بخار از زیرم بلند میشه. یه تکه کاغذ از جیبم بیرون میکشم. نوشته: «ما به اتحادیه اروپا متعلقیم. لوکاشنکو هم به ماتحتم!»