کلاه سیاه نخی
سه سال دارو خورد و شناخت درمانی کرد، نشد، دارو را نخورد و نشد، شناخت درمانی را رها کرد و نشد، میخواست راههای آرام شدنش را خودش کشف کند، نشد، ورزش کرد، رها کرد، خانه ماند، بیرون رفت، دوست پیدا کرد، ول کرد، یکی دوبار مهمانی رفت، نرفت، تصمیم میگرفت بیرون بزند، لباس میپوشید، در میآورد، همراهیاش که میکردم آب شدندش را میدیدم، خیس عرق شدنش را،گاهی از حد اضطراب راه رفتن در شلوغی برایش ناممکن بود، میگفتند فوبی فضای باز دارد.