
«حبس» در ادبیات و سینما: ترس از آزادی، در انتهای تونل طویل حبس
تصور زیستن در حبسی دائم تمرکز زیادی میطلبد، چرا که قرار گرفتن دقیق در آن حالات با اشراف به همه جزئیات آن موقعیت، نمیتواند تنها در چشم به هم گذاشتنی معمول فرض شود.
تصور زیستن در حبسی دائم تمرکز زیادی میطلبد، چرا که قرار گرفتن دقیق در آن حالات با اشراف به همه جزئیات آن موقعیت، نمیتواند تنها در چشم به هم گذاشتنی معمول فرض شود.
فیلم یادآور میشود که انسان مَرکب این حرکت مستمر و بیزوال است و در خارج از جهان فیلم ما میدانیم بشر همواره و امروز بیش از پیش درصدد خلق ابزاری برای گریز از این حرکت بیوقفه و شتابناک است؛ و عشق یکی از این ابزارهاست.
ما در آستانه ورود به سده جدید شمسی هستیم. آخرین روزهای قرن چهاردهم برای ما که تجربههای دیگر مردمان جهان پیش رویمان است، چطور میتواند بگذرد؟ به اعتقاد من کسانی که این تجربه را دارند، یعنی نیمهای از عمرشان در قرنی و نیمه دیگر عمرشان در قرنی میگذرد، میتوانند به آنانی که آغاز و پایان زندگیشان در محبس یک قرن اتفاق میافتد، فخر بفروشند؛ فخری که شاید برای دسته دوم بیمعنا به نظر بیاید. اما برای آنها که از دروازه قرن جدید عبور میکنند، این حس ناشناخته قابل درک است. حسی را که پشت این گذر وجود دارد، شاید بشود با سفر مقایسه کرد؛ سفر به مکانی تازه و نادیده. آنها که نمیآیند، جا میمانند و برای همیشه بیخبر درمیگذرند.
راستش این خصیصه پشتگوشاندازی خودم را هم خیلی آزار میدهد، اما چه کار کنم که کاریش نمیتوان کرد. این طور بار آمدهام. یادم است به خاطر همین عارف مسلکی در دانشگاه آخرین نفری بودم که در آخرین دقایق برای انتخاب رشته تکان میخوردم. سر همین پشتگوشاندازی جای اینکه بروم هنرستان، رفتم علوم انسانی. و سر همین تنبلی تا سی سالگی گواهینامه نگرفتم و سر همین عریضی کالیبر است که همیشه خدا ناخنهایم بلند است.