ادبیات، فلسفه، سیاست

فاطمه دهقان نیری

ماهی

 پدر صدای تلویزیون را کم کرد و با کنجکاوی از پشت در اتاق به ماهی نگاه می‌کرد. امیرعلی که اکنون در کانون توجه همه قرار گرفته بود ونمی‌دانست چرا همه آن‌طور به او و ماهی سیاه نگاه می‌کنند از ترس عقب رفت وبه دیوار تکیه داد. صدای جمیله خانم بلندشد: «نحسه. نحس!  وای شوم…شومه… ماهی سیاه نکبت میاره خواهر، اگر سال روی ماهی سیاه تحویل بشه. زندگیت نابود میشه. سیاه میشه» مادر زد پشت دستش و گفت: «خدا مرگم بده. زلیل مرده اون همه ماهی قرمز …چرا سیاه خریدی…پاشو برو پسش بده. از کی خریدی؟»
 پدر صدای تلویزیون را کم کرد و با کنجکاوی از پشت در اتاق به ماهی نگاه می‌کرد. امیرعلی که اکنون در کانون توجه همه قرار گرفته بود و نمی‌دانست چرا همه آن‌طور به او و ماهی سیاه نگاه می‌کنند از ترس عقب رفت و به دیوار تکیه داد. صدای جمیله خانم بلندشد: «نحسه. نحس!  وای شوم…شومه… ماهی سیاه نکبت میاره خواهر، اگر سال روی ماهی سیاه تحویل بشه. زندگیت نابود میشه. سیاه میشه» مادر زد پشت دستش و گفت: «خدا مرگم بده. زلیل مرده اون همه ماهی قرمز …چرا سیاه خریدی…پاشو برو پسش بده. از کی خریدی؟»