این آدم!
در مسیر کار، از اشبوروک لین میگذرم، از کنار دفتر املاک و مستغلات با آن ساختمان کوچک زردرنگ و مردی که با لباسی شبیه علامت دلار جلوی آن ایستاده، میگذرم، مغازه لوازم جشن و فروشگاه «قصر حیوانات خانگی» را هم رد میکنم. جایی در بین راه، هر روز، «این آدم» را میبینم. «این آدم» یک مشکلی دارد. شاید مریض است یا شاید هم مشکل دیگری دارد. شلوار جینی میپوشد که بالا تا پایینش جر خورده است. حتی حالا، در این سرمای ماه اکتبر، تنها یک پیراهن تنش است، با دگمههای باز که شکم خاکستریاش از آن بیرون زده.