حفره
سایهاش روی دیوار تاب میخورد. میرقصد. کمرباریکش را میچرخاند. سایهاش افتاده است روی دیوار. پرده را میکشم. سایه روی دیوار پررنگ میشود. دستهایش لاغر است
سایهاش روی دیوار تاب میخورد. میرقصد. کمرباریکش را میچرخاند. سایهاش افتاده است روی دیوار. پرده را میکشم. سایه روی دیوار پررنگ میشود. دستهایش لاغر است
[فصل دوم از رمان مای نیم ایز لیلا] یه روز تو ماه مه بود که اون سیل لعنتی همهی زندگیمون رو برد. از اون بهارهای