رقاص کنار میدان جنون جانش را قبضه کرده بود. خودش نبود. تند و بیوقفه روی پاهای ظریفش میچرخید. دستانش افسون شده بودند. بیاختیارش در هوا تکان میخوردند. سرش را محکم به چپ و راست تکان میداد. میپرید در هوا. میچرخید و…