Day: آذر ۱۳, ۱۴۰۰

بارانی بلند سیاه به تن داشت و قوز کرده راه می‌رفت. چه حس آشنایی میانمان بود، انگار که سال‌ها میشناختمش. پا تند کردم تا به او برسم اما هماهنگ با قدم‌هایم قدم‌هایش را تند کرد. درمانده ایستادم. به ساعتم…