Day: اردیبهشت ۲۵, ۱۴۰۰

تمام زندگی‌ام سعی کردم مثل مادرم بشوم، اما حالا ناگهان از خودم پرسیدم آیا به‌جایش می‌توانستم مثلِ پدرم بشوم؟ می‌توانستم این‌جا زندگی کنم؟ می‌توانستم آزاد و مستقل باشم؟ می‌توانستم خیلی راحت بگویم نه؟
احمد کنار پنجره‌ی بزرگ شفاخانه ایستاده بود. به دشت پهناور و خشک که در برابرش بود چشم دوخته بود. شفاخانه تنها ساختمان این دشت وسیع بود. داخل شفاخانه نیز سکوت مطلق حاکم بود.