روزی که برادرِکوچکم ناپدید شد، پدرم برگشت روزی که برادر کوچکم ناپدید شد، پدرم برگشت. او که پشتِ فرمانِ کامیونِ بزرگ و سیاه رنگاش نشسته بود، از راه رسید. غرشِ گوشخراش ترمزهای بادی مثل غرشِ یک حیوانِ از پا در آمده در هوایِ تازهی صبحگاهی طنین انداخت.