Day: مرداد ۸, ۱۳۹۹

اولین بار وقتی در بالكن نشسته بودم و صد سال تنهایی ماركز را می‌خواندم او را دیدم؛ دقیقاً وقتی‌که رمدیوس خوشگله با جسم و روح به آسمان پرواز كرد، رقاصه با تشتی پر از ملحفه‌های سفید در بالكن ظاهر شد. با ورودش به بالکن حواس تمام کسانی که در آن خیابان به رفت‌وآمد مشغول بودند را به خودش معطوف کرد اما او به ‌کل جهان بی‌تفاوت بود.