روز پنجشنبه بود و ما شیفت ظهر بودیم، درس دینی آن روزمان در مورد دعوت پیامبر از مشرکان مکه به دین اسلام بود و آقای چراغزاده عادت داشت دروس را به تفسیر بیان میکرد. مثلاً در همین درس از مصائب پیامبر و راههای ابلاغ رسالت میگفت و داستانهایی هم که بدنبال مطالعه فراوان بلد بود میآورد، من از آخر کلاس بلند شدم و گفتم: « آقا ما هم میتوانیم انسانها را به راه راست هدایت کنیم؟»