عمومصیب توی کار کلیه بود. افسانهای قدیمی در موردش میگفت که از صدای شاشیدن آدم کلیهاش را قیمتگذاری میکند. همین که چشمش به مهمان میافتاد، سریع میرفت هندوانه قاچ میکرد و به زور تعارف میچپاند توی حلق بدبخت. بعد هم که طرف بلند میشد برود دستشویی خیلی جدی و مصمم پشت سرش میرفت و گوشش را میچسباند به در. عادت بدش بود.