دختر جوان فقط به پیش میدوید. گاهی با سر میان چالهای شنی میافتاد و گاه با پا و سر و سینه، درون بوتههای بزرگ خار میرفت. اما اینها برایش اهمیتی نداشت. فقط میخواست آنقدر برود، تا که به پناهگاهی امن دست پیدا کند. چند صد متر عقبتر از او روشنایی متحرک نوری پیدا بود.