وقتی زنگ زدند، ویل ماسالا توی دهانم بود و داشتم با چنگال، پاستا را میپیچاندم. چند دقیقه قبلش الیور گفته بود تو باهوشتر از اینی که بشه به راحتی سورپرایزت کرد. اما حاضری بعد از هفت سال دوستی و با هم زندگی کردن، با من ازدواج کنی؟
مامان، هیچ چیز این پیشنهاد، شبیه فیلمها نبود. من خیلی سریع لبخند زدم و یک تکه از مرغ و گوجه را از سالاد سزار جدا کردم و گفتم: «چه فرقی میکنه؟ ما که با همیم.«