خانم والپول، به محض آنکه کلمه سگ را شنید و حتی قبل از آنکه بگوید «بله،» به جنبههای مختلف نگهداری سگ در روستا فکر کرد (شش دلاری که بابت عقیم کردن سگ پرداخت، پارس کردنهای نیمه شب، شبح او هنگامی که کنار تختخواب دوطبقهی بچهها میخوابید، امور مرتبط با حضور سگ در خانه، که مثل اجاق در آشپزخانه، یا باغچهی جلوی منزل و یا آبونمان روزنامه محلی اجتنابناپذیر بود و مهمتر از همه خود سگ، که بین همسایهها به نام لیدی والپول شناخته میشد، یعنی همتراز جک والپول و جودی والپول؛ سگی آرام، و به شدت صبوری بود) و در هیچکدام از اینها نتوانست دلیلی برای تلفن یک زن ناآشنا – که احساس میکرد به اندازه خودش عصبانیست – در آن وقت صبح بیابد.