مامان صبحها من را که میگذاشت مدرسه فاطمه را بغل میزد و تا غروب توی خیاط خانه پروین خانم خشتک میدوخت و آستین چرخ میکرد. خانه خالی بود و ما بی خبر بودیم کی آمده و کی رفته. مامان که میرسید اول از همه گاز پیک نیکی را بلند میکرد تا ببیند سبک شده یا نه. اگر سبک شده بود بساط جیغ و داد و دعوا شروع میشد و آخرش هم خب معلوم بود، قسم میخورد و روز از نو.