ادبیات، فلسفه، سیاست

Day: بهمن ۲۱, ۱۳۹۷

rooznameh__
شوهر جوان «ساتوکو» همیشه‌ی خدا مشغول است. امشب هم فقط تا ساعت ده با همسرش ماند، دوباره پشت فرمان موتر نشست، به او شب بخیری گفت و به ملاقات بعدی رفت. شوهر ساتوکو هنرپیشه‌ی سینماست. بخواهی نخواهی، ساتوکو ناگزیر است این ملاقات‌های کاری شبانه‌ی شوهر را که همیشه تنها می‌رود، تحمل کند. مدتهاست عادت کرده شب‌ها به تنهایی تکسی شکار کند و به خانه‌اش در منطقه «اوسی‌هوما» برگردد. در خانه، کودک دوساله‌اش چشم به راهش است.
ساعت شش‌و‌پنجاه دقیقه صبحِ چهاردهم بهمن است. در محل ما زودتر از همه جواد و اکبر کارشان را در نانوایی شروع می‌کنند؛ بعد مرتضی و رفیقش محمود کرکره سوپری‌شان را بالا می‌کشند و نرسیده به ساعت هفت وقتی میثم در میوه فروشی را باز می‌کند، تاریکی شب با صدای آهنگ‌های مرتضی به روشنایی روز تبدیل می‌شود.