ادبیات، فلسفه، سیاست

Day: دی ۲۷, ۱۳۹۷

mordeh
بالأخره پیرزن تست بارداری خانگی را از شیشه خالی مربا که تا نیمه پر از ادرار بود بیرون آورد. با دست لرزان چند مشت، آب سرد، محکم به صورتش کوبید و به تصویر چروکیده‌اش در آینه نگاه کرد. عرق از پیشانی صاف آینه سرازیر شده بود. همه چیز درست بود جز آن که پیرزن باردار بود.
تابستان است. بین ساعت پنج و شش بعد از ظهر تصمیم می‌گیریم طول خیابان طالقانی را به طرف تقاطع ولی‌عصر جایی که معشوقم می‌گوید مدت‌ها قبل به یک بستنی‌فروشی بزرگ رفته و من آن را نمی‌شناسم برویم. خیابان طوری ساکن و دم کرده است که انگار نه انگار با تعطیل شدن صدها اداره و شرکت ِاین حوالی باید اوج شلوغی‌اش را تجربه کند.