ساعتش را نگاه کرد و سرش را تکان داد. «نه آقا، نه، اشتباه میکنید. ربطی به بمب ندارد. مجبور نیستید دائما از بمب صحبت کنید. ساعت دو و نیم اتفاق دیگهای افتاده. فقط هنوز نمیدانید. نکته قضیه اینجاست که چرا دقیقا روی ساعت دو و نیم متوقف شده و نه روی ساعت چهار و ربع یا هفت. تقریبا همیشه ساعت دو و نیم به خانه برمیگشتم؛ منظورم شبهاست. تقریبا همیشه ساعت دو و نیم. نکته قضیه این است.»