Day: اسفند ۹, ۱۳۹۶

هرقدر نیلبک نواخت مار از سبد بیرون نیامد. مردمی که دور معرکه گیر جمع شده بودند تمسخرش کردند و کم کم از اطرافش پراکنده شدند. معرکه گیر عصبانی شد. اگر دشت نمی‌کرد باز هم باید سر گرسنه زمین می‌گذاشت. سه روز بود که نتوانسته بود پولی در بیاورد تا شکمش را سیر کند. خونش به جوش آمد و لگدی زیر سبد زد. مار از سبد پرت شد. روی هوا تابی خورد و افتاد روی سر مردی و دوانه وار پیچ و تاب خورد. همه وحشت زده شده بودند. خوشبختانه کسی آسیب ندید اما پلیس او را به جرم اخلال در نظم عمومی دستگیر کرد. حداقل آن شب غذای گرم نصیبش شد.
سخت و جانکاه است نظاره گر درد مردم بودن. زندگی شهری نفس‌گیر است و دلمردگی در پی دارد. ابتدای صبح با برآمدن خورشید و آغاز هیاهوی شهر ماشینی که بیدارباش آدم‌های کوکیست برای بر هم زدن آرامش و زخم زدن سکوت خیابان‌ها که شب هنگام مامن بی خانمان‌هاست که بشدت دوستشان می‌دارم چراکه خود را اسیر هیچ قید و بندی نکرده‌اند و همچون پرنده‌ای سبکبال در کوچه‌های شب پرسه می‌زنند، کسانی که واقعا به رهایی ایمان دارند. آن‌ها را می‌ستایم. به حقارت آدم‌های کوکی می‌خندم و به حماقتشان که برای هیچ و پوچ روحشان را می‌فروشند به پشیزی بخور و نمیر که پس از جان کندن و کشتن نور و شروع دوباره شب کوفته از حقارت و استثمار همچون کرمی که به جان لاشه‌ای افتاده باشد در مترو و اتوبوس به هم می‌لولند و در بستر در خلوتی شرم آور بهم می‌لولند و حاصل عشق‌بازی این کرم‌های کثیف کرم های نوباوه ایست که آنها نیز محکوم به فنا هستند همچون عوامل تکثیرشان.‌ باید درد را کاست، باید تسکین داد این عارضه را.