جلوی دکهی روزنامهفروشی میایستی. در روزنامهای، زن و مردی اینور و آنور تختخوابی نشستهاند، زن رویش را به پنجره کرده و مرد به سقف. روزنامه را تا میکنی و زیر بغلت میگذاری. صندلیای خالی میبینی. روبهروی صندلی فروشگاهی است. ماشینی جلوی فروشگاه پارک شده؛ بی ام و است. روی سردرِ فروشگاه نوشتهای است، به ورود اشاره میکند. وارد نمیشوی. مینشینی.
روزنامه را کنارت میگذاری. سیگاری روشن میکنی. مردی آنور خیابان به ستونی تکیه داده و اینور را نگاه میکند، آستین راست پیراهنش را تا کرده و گذاشته لای شلوارش. صدای کسی، سرت را بلند میکند. کلاهت کمی به پشت لیز میخورد. آن شخص، از بالای یک ساختمان، با کسی در پایین حرف میزند. سایهی ساختمان روی خیابان افتاده است. شخص پایین حرفی میزند، صدا توی هوا گم میشود. شخص بالا میگوید:
- Halatı sıkı baǧla[1