با همسایه ها رفتیم کوچه ی پشت دریا، همان جا که او را دیده بودم با آن پیراهن بلندِ آبی. مردها بلند می گفتند لالالا. زن ها هم در جواب با صدای آرام تر جواب می دادند. من هم توی دست و پا قایم می شدم و با قاسمعلی توی جمعیت می دویدم و می گفتم لالالا. طوبی همین طور که توی سر خودش می زد چندتا هم محکم توی سر من زد و موهایم را کشید.