تا قبل از شش سالگی، حتی با این وجود که در اسخیدام، شهری که در فاصلهی بیست سی کیلومتری از دریا بود، زندگی میکردیم به خاطر جنگ هنوز دریا راندیده بودم؛ هرچند که تصاویر و عکس هایی از دریا دیده بودم و پدرم هم در موردش زیاد حرف زده بود اما این ها راضیم نمیکرد و مدام به دریا فکر میکردم. ساعت های طولانی به پهنای امواج، مرغان دریایی و ابرهای بالای دریا فکر میکردم و طوری دقیق تصورشان میکردم که حتی میتوانستم خط افق را هم در ذهنم به خوبی مجسم کنم. یک تصویر کامل از دریا در ذهنم ساخته بودم و مطمئن بودم که آن تصویر واقعی بود.