حالا خوبیها و بدیهای مهاجرت باشد برای یک وقت دیگر اما از آن روزی که پوریا را وسط خیابان برادوی دیدم، فهمیدم کشف من بزرگتر از تمام کیفیات و کمیات مهاجرت است. کشف بزرگم این بود، آدم ها نمیمیرند. فقط از دنیایی به دنیای دیگر منتقل میشوند. حالا پیش خودتان میگویید: " ای نویسندهی ناشی. باید کشفت را میگذاشتی وسط داستان میگفتی. باید تعلیق میانداختی. هنوز نقطهی عطف و گره افکنی و گره گشایی را یاد نگرفته ای؟! یا عده ی دیگری میگویند: " الان شما تنهایی به این اکتشاف بزرگ رسیدید؟ یا با رفیق های دانشمندتان؟ ما هم که از اول همین را میگفتیم. اصلا درس دینی را چند شدی در دبستان و راهنمایی و دبیرستان و دانشگاه و فوق لیسانس؟؟ فقط اگر قرار بود یک چیزی از وطن اسلامیات یاد بگیری، همین بود دیگر. "درمورد نکتهی اول، راستش حق با شماست. باید داستان را درست و حسابی پرداخت میکردم و فضاسازی و بعد ذره ذره از کشفم حرف میزدم. اما از شما چه پنهان که طاقت نیاوردم. درمورد دوم هم باز حق با شماست.