ادبیات، فلسفه، سیاست

Day: اردیبهشت ۳۱, ۱۳۹۶

snake_eater_story
مردم می‌گفتند پنج روز بعد از بمباران او را کنار جسد بی‌تنبان ملای مسجد و مردی لاغر یافته‌ بودند که همان‌طور زانو به بغل مرده بود. کسی هرگز نفهمید آن مرد کی بود. او را هم همراه ملا در قبرستان قریه دفن کردند. اما نورالدین را که هنوز نفس می‌کشید، به صحن مسجد برده بودند و برایش آب و غذا داده و تیمارش کرده بودند. هر کس تکه‌ای از لباسش را برای تبرک یافتن پاره کرده بود و چند روز بعد، وقتی نورالدین روی تشکی در صحن مسجد به خود آمد، زیر پتویی نازک کاملا لخت بود. طبیعی‌ست که در این میان واسکتش همراه با پول‌های حمامی نصیب کدام آدم طالع‌مندی شده بود و نورالدین هم هرگز از آن پول به کسی نگفت. بخصوص این‌که مردم یکی یکی پیش می‌آمدند و دست او را می‌گرفتند و به سر خود می‌کشیدند و برایش پول می‌گذاشتند.