ادبیات، فلسفه، سیاست

آرشیو روز: بهمن ۱, ۱۳۹۴

Goat_story
مادرم را دیده بودند که گُه به خورد من می‌دهد. یک هفته تمام مدفوع را با برنج یا کچالوی جوش‌داده گَد می‌کرد و به خوردم می‌داد. من کودک مریض سه‌ساله‌ای بودم. پدرم تهدیدش کرد که طلاقش می‌دهد اما مادرم اعتنایی نداشت. قلبش مثل سنگ سخت شده بود. مادرم هیچ‌وقت مرا به خاطر کاری که کرده بودم، نبخشید و من نیز هرگز او را به خاطر ظلمی که به من کرد، نخواهم بخشید.