به زودى مرا ذبح میکنند. چیزى نمانده که از رنج زندگى راحت شوم. چهار روز است که مرا آوردهاند و اینجا زندانى کردهاند . فردا مثل یک گوسفند مرا میخوابانند، یک نفرشان پاهایم را محکم خواهد گرفت. یکى دیگرشان دست هایم را، تا مبادا چنگ بزنم و کاردِ تیزِ گاوکشىشان را منحرف سازم.