وهم زرد وقتی تودۀ ابرهای سفید کم کم سیاه شدند و پف کردند بعد هم مثل بمب صدا دادند، باران شروع کرد باریدن بر تک درخت انجیر که پیشترها باد عطر تمشک را پیچانده بود میان شاخ و برگهایش. همان زمان بود نوشتم داستان زرد. چه مایۀ آغازی!