صدای ونگ ونگ گریه بچه تو کله مرد صدا میکرد. زن پستان خشکیدهاش را از دهان بچه درآورد و به جانعلی نگاه کرد. بچه توی بغل زن پیچ و تاب می خورد و از گریه سیاه شد. جانعلی نگاهش را از نگاه زن دزدید و نگاه سرگردانش به روزن پنجره خیره ماند. زیر لب غرید. دستش را ستون کرد و از زمین کنده شد. از کوزه روی سکوی کنار در کمی آب درپیاله رویی ریخت وقورت قورت سرکشید. آب از لبه شکسته پیاله روی چانهاش راه افتاد و به سوی سیب آدم قلمبیدهاش سرازیر شد.