یک، دو، سه ویتنام دیگر آن جا وقتی وارد خانه شدیم... تو بیرون خانه بودی، همان شبی که من و آستر همین که وارد خانه شدیم، دستهای آن مرد را بستیم، بعد ناگهان از پشت پرده کسی به سوی ما دوید. نمی دانستم چه باید بکنم. ترسیده بودم. واقعن ترسیده بودم. شاید پدرم هم ترسیده بود.