اوایل سال هزار و نهصد و اَندی، زمانی که سرینَگـَر دچار چنان زمستان سردی بود که استخوانهای آدمی را مثل شیشه میتوانست بشکند، مردی جوان، که آثار ثروت و مکنت روی صورت سرخ شده از سرمایش هویدا بود، وارد بدنامترین محله شهر شد؛ جایی که خانههای بنا شده از چوب و آهنکهنهاش به نظر میرسید هر آن فرو خواهد ریخت.