در چشم گربه
پایش را از گلیمِ تخت درازتر کرده بود. دود قلیان از دهانش میرفت تا برسد روی سر کسانی که آنجا بودند. با قوطی کبریت بازی میکرد تا شاه بیاورد و کیف کند. از سر ظهر یک بند دزد آورده بود. چشم تنگ کرد به آمدن کوسه که میشلید. توی راه پایش گرفت به تخت حمال ها.« آی پیزی، کوری؟» کوسه کمرش را راست کرد و گفت:« کور بابات بود که تو پس افتادی.» قبل از آنکه جر بالا بگیرد، داد کشید و کوسه را صدا کرد. قهوه خانه از صدا افتاد و باز صدای قلیانها بلند شد. حمالها نطق نکشیدند. حتما فهمیدند او یسل کوسه را میکشد.