«جادوگرِ اوز» اثر فرانک بام مولف آمریکایی شاهکاریست که از زمان و مکان خود فراتر رفته است. با گذشت بیش از یک قرن از انتشارش، این رمان کماکان جزو آثارِ دورانسازِ فرهنگ عامه است (البته با کمک فیلم معروف سال ۱۹۳۹ با درخشش جودی گارلند).
محبوبیت و جاذبهٔ این رمان عمدتا ناشی از خلاقیتِ حیرتانگیزیست که فرانک بام در آن تزریق کرد. ولی ویژگی مهم دیگرش این است که خود داستانْ قابلیتِ تفسیر زیادی دارد. گرچه خودِ فرانک بام در مقدمهٔ کتاب تاکید کرده بود که این داستان صرفا برای سرگرمیِ بچههای امروز نوشته شد، بعد از او هر نسلی که از راه رسیده، این اثر را از نو بازتفسیر کرده است.
ماجرای داستان
دوروتی دختری جوان است که در کانزاس آمریکا با عمو و زنعمویش «هِنری» و «اِم» زندگی میکند. گردبادی از راه میرسد؛ سگ دوروتی، توتو، که وحشت کرده زیر تخت قایم میشود. دوروتی میرود که او را در بیاورد، و عمو و زنعمویش در زیرزمین مخفی شدهاند. گردباد کلِ خانه را از جایش بلند میکند و به هوا میبرد و دور میشود ــ دوروتی و توتو هم داخل آن هستند.
وقتی فرود میآیند، دوروتی متوجه میشود که در منطقهٔ مانچکین هستند که بخشی از سرزمینِ اوز است. خانهٔ آنها درست روی جادوگرِ شریرِ شرق افتاده و او را کشته است. گلیندا، جادوگرِ خوبِ شمال از راه میرسد. گلیندا کفش نقرهایِ جادوگر شریر را به دوروتی میدهد و به او میگوید که برای رفتن به خانه باید از «جادهٔ آجریِ زردرنگ» برود تا به شهر زمرّد برسد و آنجا از مردِ جادوگری که فوقالعاده قدرتمند است و جادوگرِ اوز خوانده میشود درخواست کمک کند.
دوروتی و توتو در این مسیر سه همسفر پیدا میکنند: یک مترسک، یک مرد حلبی، و یک شیرِ ترسو. هر کدامشان چیزی کم دارند: مترسک مغز ندارد و دوست دارد مغز داشته باشد، و مرد حلبی قلب میخواهد، و شیر شجاعت نیاز دارد. پس دوروتی به همهٔ آنها پیشنهاد میدهد با هم به شهر زمرّد بروند تا از جادوگرِ اوز کمک بگیرند. در شهر زمرد، جادوگرِ اوز میگوید اگر آنها جادوگر شریر غرب را بکُشند، آنچه را که هر کدام نیاز دارند به آنها خواهد داد.
ولی جادوگر شریر غرب، در منطقهٔ وینکی، آمدنِ آنها را میبیند و در چند مرحله به آنها حمله میکند. سرانجام جادوگر شریر با استفاده از کلاه زرّینِ خود، میمونهای پرنده را احضار میکند و آنها بدن مترسک را پاره میکنند و مرد حلبی را داغان میکنند، و دوروتی و توتو و شیر را اسیر میگیرند.
جادوگرِ شریر، دوروتی را بردهٔ خود میکند و با دوز و کلکْ کفش نقرهای را از پای او در میآورد. این کار چنان دوروتی را خشمگین میکند که سطلی آب روی جادوگر میریزد و در نهایتِ حیرت میبیند که جادوگر نابود میشود. اهالیِ وینکی شاد میشوند و از هیزمشکن میخواهند تا پادشاهشان باشد و او هم قبول میکند ولی میگوید اول باید کمک کند دوروتی به خانهاش برگردد. دوروتی با استفاده از کلاهِ زرینْ میمونهای بالدار را احضار میکند تا او را به شهر زمرد ببرند.
در آنجا، توتو بهطور تصادفی حقیقت را آشکار میکند: جادوگرِ اوز فقط یک آدم عادیست که سالها پیش با یک بالن از اوماها به آنجا سفر کرده است. او داخلِ کلهٔ مترسک پوشالی بهعنوان مغز میریزد، و قلبی از جنس ابریشم به مرد حلبی میدهد، و به شیر هم معجونِ شجاعت میدهد. جادوگر قبول میکند که دوروتی را با بالنِ خودش به خانه ببرد و مترسک را به جای خودش به عنوان حاکم منصوب میکند؛ ولی باز هم توتو فرار میکند و دوروتی دنبال او میرود، آن هم زمانی که جادوگر تصادفی طنابهای بالن را میبُرد و بالن بالا میرود و دور میشود.
دوروتی از میمونهای بالدار میخواهد او را به خانه ببرند، ولی آنها نمیتوانند از سرزمینِ اوز خارج شوند. پس او و دوستانش برای کمکگرفتن از گلیندا به منطقهٔ کوادلینگ میروند. در راه، حیواناتِ جنگل از شیر میخواهند شاهِ آنها شود و او هم قبول میکند ولی میگوید اول باید کمک کند دوروتی به خانهاش برگردد. برای طی بقیهٔ راه، میمونهای بالدار برای سومین و آخرین بار احضار میشوند تا آنها را به گلیندا برسانند. گلیندا به دوروتی میگوید کفشهای نقرهاش او را به هرجایی که آرزو کند خواهد برد، و بعد با استفاده از کلاه زرین از میمونهای پرنده میخواهد تا هر کدام از دوستانش را به قلمروهای پادشاهی جدیدشان ببرند و بعد میمونها را آزاد میکند.
دوروتی هم شاد و مسرور همراه توتو به کانزاس بر میگردد و از رسیدن به خانه غرق شعف و خوشبختی میشود.
شخصیتهای اصلی
دوروتی: شخصیت اصلی و قهرمان داستان. او دخترکی اهل کانزاس است که با عمو و زنعمویش در یک مزرعه زندگی میکند. او در مواجهه با مشکلات روحیهٔ شاد و کودکانهاش را حفظ میکند و در لحظات مبارزه از خود شجاعت نشان میدهد. او فریبکاری و تعلل را تحمل نمیکند.
مترسک: مترسکی که بزرگترین آرزویش داشتنِ هوش است چون فکر میکند عقل ندارد. او در طلب مغز و عقل برای یافتنِ جادوگرِ اوز با دوروتی همراه میشود.
مرد حلبی (هیزمشکن): او سابقا هیزمشکن بوده و جادوگرِ شریرِ شرق او را نفرین کرده است. با نفرینِ جادوگر، یک تبر اعضای بدنِ هیزمشکن را قطع کرده است. او هم به تدریج اعضای بدن خود را با قطعاتِ حلبی جایگزین کرد، ولی قلبش را عوض نکرد. او میخواهد از جادوگرِ اوز قلبی دریافت کند.
شیر ترسو: شیریست که خودش را ترسو میداند.
جادوگر شریر غرب: خواهرِ جادوگر شریر شرق است (که دوروتی همان اولْ تصادفی او را کشت). او خیلی قدرت دارد و همیشه خیلی عصبانی است و حرصِ کسب قدرتِ بیشتر دارد.
جادوگرِ اوز: مردی عادی که مثل دوروتی تصادفا به سرزمینِ اوز سفر کرده است. مردمِ اوز خیال میکنند او جادوگری نیرومند است و او هم با توسل به همین توهمْ خود را موجودی قدرتمند جا زده است.
گلیندا، جادوگر خوب شمال: گلیندا جادوگر خوب است، مهربان و بخشنده، ولی در ناحیهٔ شمال خانه دارد و در مناطقِ دورتر نفوذش کمتر میشود. او در تمام طول ماجراهای دوروتی سعی میکند از او محافظت کند و او را هدایت کند.
مضامین داستان
بسیاری از مضامین این کتاب را میتوان درسهای عبرتی دانست که فرانک بام میخواسته به خوانندگانِ کمسنوسالِ خود منتقل کند.
معصومیت کودکانه: ذهنیت ما از کودک در این داستان، موجودی متعهد و پاک و خوشرفتار است که تخیلِ حیرتانگیزی دارد. دوروتی در تمام مسیر سفرش در دنیای جادوییِ اوز هرگز عزمش را برای برگشتن به خانه از دست نمیدهد.
نیروی درون: در این داستان بسیاری از شخصیتها ابتدا فکر میکنند چیزی اساسی را در وجودشان کم دارند ــ مثلا مغز، شجاعت، و عقل که همراهانِ دوروتی آرزوی داشتنشان را دارند، و خودِ دوروتی هم میخواهد به خانه برگردد ــ ولی بعدا معلوم میشود که همیشه آن چیز را داشتهاند.
رفاقت: قدرتِ کمک به دیگران و مراقبت از آنها برای غلبه بر حرص و عصبانیتِ جادوگر شریر. هیچیک از شخصیتهای داستان بدون کمک دیگران به خواستهٔ خود نرسیدند.
سبک و صنایع ادبی
متن روان: «جادوگرِ اوز» با الهام از افسانههای کلاسیک و به شیوهای روان و ساده نوشته شده و برای همینْ خواندن و فهمش برای بچهها آسان است.
تصویرسازیِ عالی: بام توضیحاتِ مفصلی به کار میبرد، و رنگهای روشن را برجسته میکند، و از توصیفاتِ پر شاخ و برگ برای ایجاد تصاویر ذهنی بهره میگیرد.
تکرارها: بام از تکنیکِ تکرار بهخوبی استفاده میکند. اهداف، جزئیات مهم، و جوانب دیگر داستان، همینطور نقاط عطف داستان همگی تکرار میشوند ــ مثلا جستجوی اصلیِ داستان یعنی برگشتن دوروتی به خانه، چندین جستجوی کوچکتر را هم در خود دارد.
تفکیک داستان: بام در هر فصلِ کتاب بر یک رویدادِ مجزا تمرکز میکند، و در پایانِ هر فصلْ نتایجِ مشخصی وجود دارد. این شیوه، فهمِ کل داستان را راحتتر میکند؛ همچنین خوانندنِ مرحله -به-مرحلهٔ داستان را آسانتر میکند؛ مثلا والدین ممکن است بخواهند کتاب را بهصورت قسمتی برای بچههایشان بخوانند.
***
میراث و ماندگاری اثر
معمولا این کتاب را اولین حکایت آمریکایی میخوانند و در واقع یکی اولین داستانهای کودکان است که مشخصا از مناطق و فرهنگ آمریکایی در آن استفاده شده است.
امروزه کودکان و بزرگسالان در تمام دنیا کماکان «جادوگر اوز» را میخوانند. بارها در سینما و تئاتر اقتباس شده و میشود، و همواره الهامبخش ادبیات داستانی کودکان و بزرگسالان بوده است. تصویرسازی و نمادپردازی داستان ــ مثلا جادهٔ آجری طلایی، کفش نقرهای (که در نسخهٔ فیلمی تبدیل شد به کفش قرمز)، جادوگرِ سبزپوست، و همراهانِ عیجیب و غریب ــ مرتب در آثار جدید ادبیات جهان تکرار یا بازتعریف میشوند.
تفاسیر سیاسی/اجتماعی
«جادوگر اوز» بارها تجزیه و تحلیل شده و آن را چیزی فراتر از داستان کودکان تفسیر کردهاند. نظریات سیاسی و اجتماعی و تاریخیِ پیچیدهای را به این اثر نسبت دادهاند، از جمله پوپولیسم، دین، و فمینیسم.
پوپولیسم: یکی از معروفترین تئوریها آن را به جنبش شکستخوردهٔ پوپولیسم در اواخر قرن نوزدهم و مجادلاتِ سیاست پولی ربط میدهد. بر اساس این نظریه، دوروتی معرفِ مردم آمریکاست چون معصوم و گولخور است، و بقیهٔ شخصیتهای داستان هم معرف جنبههای دیگر جامعه یا نمادی از سیاسیونِ آن زمان هستند. نیروهای اقتصادی و نظریات را میتوان در جادهٔ آجری زرد (نمادی از استاندارد طلایی) و شهر زمرد (نمادی از اسکناس) دید، و جادوگر هم نماد سیاسیونِ شیادی است که مردم را گول میزنند. البته اینگونه نظریاتْ زیاد است و هر چه عمیقتر میشوند معمولا بیمعناتر میشوند.
دین: هم مذهبیون و هم خداناباورانْ بارها «جادوگر اوز» را تمثیلی غیرمستقیم دانستهاند و معمولا نمادهای واحدی را به اشکالی متضاد تفسیر کردهاند. برای خوانندگانِ مذهبیْ این داستانْ حکایتِ مقاومت در برابر وسوسهها و مبارزه با شرّ از راه ایمان است. برای خداناباوران، جادوگر در واقع همان خداییست که بالاخره معلوم میشود جعلیست.
فمینیسم: «جادوگر اوز» عناصری از فمینیسم در خود دارد. شخصیتهای مرد همه چیزی کم دارند ــ مثلا قلابی، ترسو، و بیعاطفه هستند، یا جزو گروههای مستضعف یا منفعل هستند. ولی زنان، خصوصا دوروتی و گلیندا، قدرتهای واقعی در سرزمین اوز هستند.