مسلما هزار و یک دلیل میتوان شمرد که دست به دست هم داده و جماعت فارسیزبان را از کتاب خواندن دور نگهداشتهاست: دلایل اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی، حتی سیاسی. اما شاید یکی از دلایلی که کمتر به آن توجه شده، نگاه جامعهی ما به کتابخواندن است.
قبل از همه کتابخوانی را باید به دو نوع تقسیم کرد: مطالعه اجباری که شامل کتابهای درسی مدارس و دانشگاهها میشود که هدف از آن یادگیری مهارتهای مختلف است و نوع دوم، کتابخوانی اختیاری، که میتواند بخشی از تفریح و در نهایت فرهنگ عمومی و سبک زندگی باشد.
کتابخوانی از سر عادت و سرگرمی و حس نیاز به اقناع روح و روان الزاما به فرد مهارت خاصی نمیآموزد، اما بدیهیست که به صورت مستقیم و غیرمستقیم روی زندگی او تاثیر میکند.
در این مطلب بحث بر سر نوع دوم کتابخوانیست که اتفاقا به دلایل زیادی میتواند نه تنها مکمل و پشتیبان بلکه بخشی جداناپذیر از نوع اول کتابخوانی باشد.
در بسیاری از کشورهای اروپایی و غربی، کتابخوانی اختیاری نوعی تفریحی سالم تلقی میشود. کودکان، حتی از سنی که هنوز سخنگفتن نیاموختهاند، با کتاب به عنوان چیزی آشنا میشوند که قرار است جایی در بین روندیادگیری همراه با تفنن آنها داشته باشد. در کودکستان کتاب وسیلهایست که کودک را میخنداند و همزمان چیزهای جدید و جالبی به او یاد میدهد، در مکتب ابتدایی، کتابخوانی تفریحی به کودکان کمک میکند که جهان اطراف خود را کشف کنند، برای یک نوجوان رمان وسیلهایست که با آن میتواند حس ماجراجویی و خیالپردازی خود را اقناع کند، و به این صورت، برای یک جوان کتاب تبدیل به بخشی از سلیقه و سبک زندگی او میشود و برای یک بزرگسال کتاب خواندن کاریست که به او آرامش میدهد و این امکان را که از جهان واقعی پردردسر خود برای ساعتی هم که شده، خارج شود.
از این لحاظ در اروپا، دیدن افراد در حال کتابخوانی از گروههای مختلف سنی در اماکن عمومی و تفریحی، از لب ساحل گرفته تا پارکها و از اتوبوس و قطار گرفته تا در کافهها، صحنهای عادیست و اغلب کسی به آن توجه نمیکند. حتی دیدن یک بیخانمان کنار خیابان که غرق در خواندن یک رمان است، هم تعجب کسی را برنمیانگیزد. کتاب خواندن، مثل قهوه نوشیدن و بازیهای کمپیوتری و هزاران سرگرمی دیگر، بخشی از زندگیست.
ویدیوی مرتبط: آیا کتابخوانی باعث طول عمر میشود؟
در افغانستان و ایران رسانهها (بخصوص با گسترش انترنت) و نهادهای رسمی و غیررسمی زیادی وجود دارند که برای ترویج کتابخوانی تلاش میکنند. با آن هم کتابخوانی اختیاری به مثابهی یک فرهنگ و عادت درنیامده. هرچند این امر عوامل پیچیدهای دارد که خارج از توان فردی و حتی جمعی جماعت فرهنگیست، اما یکی از دلایلی که ممکن است کمتر به آن توجه شده باشد، نفس نگاه جامعهی ما به کتاب و کتابخوانیست.
جامعه و فرهنگ ما به کتاب به عنوان یک وسیلهی سرگرمکننده و تفننی نگاه نمیکند، بلکه کتاب، در اعتقادات و فرهنگ ما یک شیء مقدس است که قرار است چیزی جدی به خواننده یاد بدهد. به عبارتی، هرچند این ایده که کتاب وسیلهای سرگرم کننده برای پرکردن اوقات فراغت میتواند باشد، ایدهای آشناست، اما به حد کافی مقبول نیست. در تصویری بزرگتر برای جامعه ما، نه چنان کتابی میتواند ارزشمند تلقی شود و نه چنان کتابخواندنی.
جامعه و فرهنگ ما به کتاب به عنوان یک وسیلهی سرگرمکننده و تفننی نگاه نمیکند، بلکه کتاب، در اعتقادات و فرهنگ ما یک شیء مقدس است که قرار است چیزی جدی به خواننده یاد بدهد.
از این روست که حالا که به برکت انترنت و فیسبوک همه میتوانند نظر خود را درباره کتابی که اخیراً خواندهاند (یا حتی نخواندهاند) بگویند، میتوان به عمق نادرستی نگاهمان به کتاب و کتابخوانی پی ببریم.
اینطور که پیداست برای بیشتر خوانندههای فارسیزبان، جنبه سرگرمی و تفننی یک رمان، در پایینترین درجه قرار دارد که تقریبا هرگز از آن صحبتی نمیشود. خواننده و حتی منتقد فارسیزبان، شرمش میآید که بعد از خواندن یک رمان (و حتی یک داستان کوتاه) به کشفی بزرگ نائل نشود و آن کشف را با واژههایی، هر یک به اندازه یک بند انگشت، در استاتوسی پیچیده و مغلق روی فیسبوک ننویسد.
عجیبتر از آن این است که ظاهرا خواننده و منتقد فارسیزبان قادر است با خواندن ترجمهی یک رمان چیزهایی کشف کند که احتمالاً روح نویسندهی خارجی آن هم از آن خبر ندارد. هر چند در صداقت خواننده و منتقد هیچ شکی وجود ندارد، اما این امری طبیعیست که هر خوانندهای از یک کتاب برداشت خود را داشته باشد و اینطور نیست که تعبیر و برداشت یکی بر دیگری برتری داشته باشد. چنین برداشتهایی در بهترین حالت، نظرات شخصی خوانندگان است و نمیتوان آن را الزاما درست یا نادرست دانست. اما چنین برداشتهایی از یک رمان خود به خود این را نشان میدهد که در جامعه ما کتابخوانی نه یک تفریح و سبک زندگی مردم عادی، بلکه عملی فاخر و نیازمند قوه ادراکی خاص پنداشته میشود که فقط نخبهگان و فرهیختگان از پس آن برمیآیند و لاغیر.
در ترویج چنین تصویر نادرستی از کتابخوانی، منتقد و خواننده و نویسنده کتابخانه محل و حتی رسانههایی که هدف خود را هم ترویج کتابخوانی تعیین کردهاند، نقش دارند؛ مراسمهای پرکبکبه و دبدبهی جشن امضاء و نقد و معرفی کتاب با سخنرانیهای طولانی و اغلب گیجکننده و نوشتن نقدهایی که در آن تعداد اسمهای خارجی فیلسوفها نصف واژههای متن را تشکیل میدهد، هم کمک چندانی نکرده که تیراژ کتاب از حداکثر هزار نسخه بالاتر رود.
در فرهنگ غربی کتابخوانی یک سرگرمی است و بنابراین، نویسندهها ناچارند برای داستان خود ساختاری جالب و سرگرمکننده در نظر بگیرند، تا کتابشان فروش رود.
نکتهی جالب دیگر اینجاست که کتابهای ترجمهشدهی نویسندههای اروپایی اغلب در میان پرفروشترین کتابها (هرچند در همان تیراژ به شدت ناچیز) در ایران و افغانستان هست. دلیل آن میتواند این امر باشد که طوری که اشاره شد، در فرهنگ غربی کتابخوانی در نهایت تفریحی سالم برای پرکردن اوقات فراغت است و بنابراین، نویسندهها ناچارند برای داستان خود ساختاری جالب و سرگرمکننده در نظر بگیرند، تا فروش داشته باشد.
از اینرو، ترجمهی فارسی این کتابها نیز به دلیل موجودیت عنصر تفریحی بیشتر از کتابهای فارسیای به فروش میرود که نویسندهی آن به زعم خود خواسته فلسفه مرگ و زندگی و رنج و تحقیر آدمیان در طول ادوار را به خواننده بازگو کند.
بدیهیست که منظور به هیچ عنوان این نیست که رمان باید نوشتهای سطحی و کمعمق از داستانی سرگرمکننده از اتفاقات پیشپاافتاده باشد. رمان میتواند هر آنچه باشد که یک ذهن خلاق آن را پرورش داده و یک ذهن خلاق میتواند مقولهای فلسفی را در قالب یک داستان خندهدار و سرگرمکننده بگوید، یا در ساختار یک متن ادبی زیبا و یا از زبان یک نوجوان بزهکار. مهم این است که بتواند خوانندهای را ترغیب به خواندن کند.
بنابراین، یکی از دلایل کتاب نخواندن ما این است که نگاه غالب اجازه نمیدهد که به رمان خواندن به عنوان یک تفریح سالم و فرهنگی که همه میتوانند از آن با کمترین هزینه برخورددار باشند و لذت ببرند نگاه کنیم و اینگونه است که جامعهی ما به کتابخوانی تفریحی هم علاقهای بیش از کتابخوانی اجباری، که اغلب از آن گریزانیم، ندارد.